صدای بارون قلقلکم میده برای بلند شدن، فکر کردن و لذت بردن. دم دست ترینها رو انتخاب میکنم؛ کلاه پدر، روسری خواهر بعنوان شال گردن و کت مامان بله همینقدر بی ملاحظه، میپوشمشون و خودم رو میرسونم به حیاط، دستها و صورتم رو به سمت آسمون میگیرم، آسمون سیاهتر و تاریکتر از همیشه است، ستاره ها خودشون رو از ما یدن. تو دل تاریکی فقط خودمم و خودم، حتی خبری از سایه ام هم نیست، لبخند میزنم، چقدر خودم رو دوست دارم؟! من عاشق خودمم، وقتی میخوام بگم عاشق خودم هستم، مینویسم: "من" عاشق خودمم. چرا "من" رو از جمله ام حذف نمیکنم؟! عاشق خودمم معنیش فرقی نکرد. دوست دارم تاکید کنم، من مهم هستم، من دوست داشتنی هستم، من حالش خوب نباشه دنیا یکی از قشنگی هاش رو از دست میده، شده اندازه سر سوزن افسرده میشه، من به این دنیا، به آسمون، به زمین و به بارون معنا میدم. من فقط یک پری نیست، هرچیزی که پری دوست داره، هرکسی که پری دوست داره، هرکسی که پری رو دوست داره و هر چیز و هرکسی که پری در دنیاش وجود داره. 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها