محمدامین فکر میکنه خریدهای مهم رو باید از تبریز کرد. ساعت نزدیک های هشت شب رسیدم خونه، محمدامین خونه خودشون حموم بود، نیم ساعت بعد اومد خونه ما، اولین جمله ای که قبل سلام کردن گفت این بود: پری کو؟! تو کیفته؟! من برا محمدامین چیزی خریدنی قبلش هماهنگ میشیم دوتایی تو نت سرچ میکنیم و مشخص میکنیم که این قراره خریداری شه، البته به اصل سورپرایز هم اعتقاد داریم بعضی وقتها. اینبار قرار بود محمدامین رو لاکپشت نینجا کنیم. دیروز صبح رفتم تبریز و امروز عصر برگشتم، وقت نشد به قولم عمل کنم، راستش وقت بود چون مسیر راهنمایی تا فلکه دانشگاه رو پیاده رفتم، فقط حوصله نداشتم و شایدم دوست نداشتم خرید کردن برا محمدامین رو بصورت از سر وا کردنی انجام بدم. خلاصه وقتی گفت: پری کو؟! تو کیفته؟! بغلش کردم گفتم: ببین عشق جان، اون لاکپشت نینجایی که داشتن اونی نبود که ما پسند کردیم، سفارش دادم از همونی که میخواییم بیارن، یهو با جیغ گفت: حالا یه شربت بیار بگم برات، عمه دیوونه شدیا، یادت رفته قراره خودم لاکپشت نینجا شم. شربت رو دادم دستش، با دست راستم زدم رو دست چپم گفتم: آخ آخ راست میگیا، خوبه عروسکیش رو پیدا نکردم بخرم وگرنه خندید و گفت وگرنه من میدونستم و تو

گفت بشین عکس لاکپشت نینجا رو نقاشی کن، بعد یادداشت کنیم قراره چی ها بخریم که من بشم یه لاکپشت نینجا واقعی :)

"محمدامین عکاسیش افتضاحه"

لبخند :)


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها