دیالوگ های روزمره درعین سادگی و بعضا ناخودآگاه بودن، خیلی عجیب غریبن، کلمات کلا عجیبن، یه سری حروف که صدا میدی بهشون و تبدیل به کلمه و بعدتر تبدیل به جمله میکنی و درنهایت با خروجیش کلی اتفاقات عجیب غریبتر میافتن. به این فکر میکنم که چرا دو هفته پیش صحبتم رو با این جمله شروع کردم: میخوام با اعتماد به نفس حرف بزنم. اون لحظه حس کردم خیلی قدرتمندانه حرف زدم، راستش ته دلم یه لبخند و چشمک هم حواله خودم کردم[اینجا جای کلمه "ولی" خالیه]. شروع همیشه برام مهم بوده، با این حال هیچ وقت برای شروع هام برنامه ریزی نمیکنم، حس میکنم بداهه بهترین و خالص ترین شروع ممکنه. جملات این پست خیلی ناقص هستن، شاید هم اقتضای پسته.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها