خب .

راستش را بخواهید "خب" کلمه عجیب غریب من برای آغاز پرحرفی هایم هست، دوستش دارم، نطقم را باز میکند. :)

خب اینروزها فرق زیادی با روزهای چند ماه و چند سال قبل دارد، انگار که تغییرها برای من سریع تر از بقیه آدمها، حتی سریع تر از کل رخدادهای جهان اتفاق میافتد، هیچ وقت با تغییرها کنار نمیایم و تغییرشان میدهم، منظورم تغییرهای دوست نداشتنی است، تغییرهای تحمیل شده. خب این از تغییرها، فکر کنم بهتر است از ترس ها بگویم، از ترس های خطرناک، ترس هایی که خودم میسازمشان، با دست های خودخودم، دلیل این رفتارم فقط برای خودم قابل فهم هست هرچند فهمی به معنای نفهمیدن، نفهمیدن خیلی چیزا، خواستی که نفهمیدن را انتخاب میکند. نهایت تلاشم را کردم از پیچیدگی مفهوم ترسی که مدنظرم هست کم کنم ولی نتوانستم. خب بهتر است پست را با یک موضوع بهتر تمام کنم، موضوعی مثل اعتماد، تلاش، امید، بله من یک آدم الکی خوشم، ولی واقعا بی شوخی اگر الکی خوش هم نباشم حداقل این مورد را مطمئنم که غصه خوردن ها را به تعویق میاندازم و این یکی از دوست داشتنی های من است. 

راستی آخر هفته پیش چهارمین دیدار وبلاگی ام رقم خورد، آقای

محمود بنائی مهمان تبریز بود، آقای مهندس آروم و تاریخ دوست :)


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها