چرا از

نسرین تشکر نکردم بابت آشنا کردنم با "تاریک ماه"؟! شاید اگر وبلاگ نداشتم و با نسرین دوست نمیشدم، هیچ وقت با میرجان و خاطراتش همراه نمیشدم و حس خوب لذت بردن از یک کتابِ خوب را ناخواسته از خودم دریغ میکردم. ممنون نسرین جان.

از بلوچها هیچ نمیدانستم و نمیشناختم جز لباسهاشان که در نوجوانی دیده بودم، حالا با لیکو قشنگ، سیاه چادر، کپرها و حتی درخت کهورشان هم آشنا هستم. حالا حس بومی هایشان را درک میکنم وقتی از عزت بلوچ و ذلت نابلوچی میگویند. نمیدانم باید باور کنم یا نه؟! هیچ درکی از قانون بیابان ندارم، همچنان موقعیت و شرایط حاکم در قصه را باور ندارم، چرا که باور کردنش مساوی است با سرازیر شدن سیل اشکهایم. میرجان هایی که دست و پا میزنند برای زنده ماندن و زندگی کردن ولی نمیتوانند و نمیشود که بتوانند، میرجان هایی که گرفتار فرهنگ اشتباه شده اند، میرجان هایی که حتی اختیار گام هایشان هم دست خودشان نیست. میرجان های قربانی، محدود به یک قشر و یک زمان خاص نیستند. میرجان را یک شخص نابود نمیکند، یک فرهنگ، یک فرقه، یک ایدئولوژی ناجوانمرد در پشت صحنه همه چیز را مدیریت میکند و تاثیر میگذارد. میرجان یک شخص نیست، یک جامعه است، یک ضعف تحمیل شده، یک زخم که جایش همیشه درد میکند. تصویرسازی های جذاب، پَرش های فوق العاده ماهرانه، جزئیات دننده و امان از پایان زیبایش، دل جمع میشوی از انتخابت، دل جمع از لذت خواندنش. 

"تاریک ماه" اثر منصور علیمرادی 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها